جدول جو
جدول جو

معنی یک دندگی - جستجوی لغت در جدول جو

یک دندگی
لجاجت، پافشاری، ایستادگی برای پیش بردن رای و نظر خود
تصویری از یک دندگی
تصویر یک دندگی
فرهنگ فارسی عمید
یک دندگی
(یَ / یِ دَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی یک دنده. لجاج. عناد. (یادداشت مؤلف). بر یک پا ایستادن کسی است در پیشبرد سخن خود چه درست و چه نادرست و به تازی لجاجت خوانند. (آنندراج). ستیهندگی
لغت نامه دهخدا
یک دندگی
کیفیت وحالت یک دنده: بیش ازاین نمیتوانم شاهد لجبازی و یکدندگی تو باشم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک دنده
تصویر یک دنده
لجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(لَ دی دَ / دِ)
حالت و چگونگی لک دیده، حیض
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ دَ)
همسال. همسن. (یادداشت مؤلف) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان است مشتمل بر دیوانخانه های مرتب... و خدم و حواشی و جوانان یک رنگ و یک دندان نوخاسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
نیکوبندگی. به شرایط بندگی نیکو عمل کردن. بندۀ نیک بودن. (از فرهنگ فارسی معین). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود: اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود رامقصر شناسم. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ چَ)
اندک زمانی. مدت اندک. یک زمانی. (ناظم الاطباء). چندی. مدتی. زمانی. چندگاهی. (یادداشت مؤلف) :
چون برآشفته گشت یک چندی
دور دار از پلنگ بدخو رنگ.
ناصرخسرو.
طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. (قصص الانبیاء ص 148). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51). یک چندی آن جایگاه ببود (شتربه) . (کلیله و دمنه).
چو یکچندی برآمد ناتوان شد
گل سرخش به رنگ زعفران شد.
نظامی.
چون یک چندی بر این برآمد
افغان زد و نازنین برآمد.
نظامی.
گفتم بروم صبر کنم یک چندی
هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد.
سعدی.
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یک چندی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
یک بند. دایم. پیوسته. متصل. بلاانقطاع. (یادداشت مؤلف).
- تب یک بندی، تب لازم. حمای لازمه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک بندگی
تصویر نیک بندگی
بشرایط بندگی نیکو عمل کردن بنده نیک بودن: (اگر مرا هزار جان باشد فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رنگی
تصویر یک رنگی
دارای یک رنگ بودن مقابل دورنگی، صمیمی بودن مخلص و یک جهت بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک چندی
تصویر یک چندی
یکزمانی، مدتی، چند گاهی مدتی اندک زمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک دنده
تصویر یک دنده
((~. دَ دِ))
لجوج، خود رأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکدندگی
تصویر یکدندگی
لجبازی
فرهنگ واژه فارسی سره
مقدار کمی
فرهنگ گویش مازندرانی