حالت و چگونگی یک دنده. لجاج. عناد. (یادداشت مؤلف). بر یک پا ایستادن کسی است در پیشبرد سخن خود چه درست و چه نادرست و به تازی لجاجت خوانند. (آنندراج). ستیهندگی
حالت و چگونگی یک دنده. لجاج. عناد. (یادداشت مؤلف). بر یک پا ایستادن کسی است در پیشبرد سخن خود چه درست و چه نادرست و به تازی لجاجت خوانند. (آنندراج). ستیهندگی
همسال. همسن. (یادداشت مؤلف) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان است مشتمل بر دیوانخانه های مرتب... و خدم و حواشی و جوانان یک رنگ و یک دندان نوخاسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51)
همسال. همسن. (یادداشت مؤلف) : نخست دارالاماره و مجلس الوزاره که آن درگاه بارگاه سلطان است مشتمل بر دیوانخانه های مرتب... و خدم و حواشی و جوانان یک رنگ و یک دندان نوخاسته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 51)
نیکوبندگی. به شرایط بندگی نیکو عمل کردن. بندۀ نیک بودن. (از فرهنگ فارسی معین). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود: اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود رامقصر شناسم. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین)
نیکوبندگی. به شرایط بندگی نیکو عمل کردن. بندۀ نیک بودن. (از فرهنگ فارسی معین). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود: اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود رامقصر شناسم. (کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین)
اندک زمانی. مدت اندک. یک زمانی. (ناظم الاطباء). چندی. مدتی. زمانی. چندگاهی. (یادداشت مؤلف) : چون برآشفته گشت یک چندی دور دار از پلنگ بدخو رنگ. ناصرخسرو. طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. (قصص الانبیاء ص 148). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51). یک چندی آن جایگاه ببود (شتربه) . (کلیله و دمنه). چو یکچندی برآمد ناتوان شد گل سرخش به رنگ زعفران شد. نظامی. چون یک چندی بر این برآمد افغان زد و نازنین برآمد. نظامی. گفتم بروم صبر کنم یک چندی هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد. سعدی. سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی. سعدی
اندک زمانی. مدت اندک. یک زمانی. (ناظم الاطباء). چندی. مدتی. زمانی. چندگاهی. (یادداشت مؤلف) : چون برآشفته گشت یک چندی دور دار از پلنگ بدخو رنگ. ناصرخسرو. طالوت چون آن بدید پشیمان شد نتوانست که بازستاند پس یک چندی برآمد. (قصص الانبیاء ص 148). او از این سبب بر پسر متغیر شد و یک چندی او را به جوانب می فرستاد به جنگهای سخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 51). یک چندی آن جایگاه ببود (شتربه) . (کلیله و دمنه). چو یکچندی برآمد ناتوان شد گل سرخش به رنگ زعفران شد. نظامی. چون یک چندی بر این برآمد افغان زد و نازنین برآمد. نظامی. گفتم بروم صبر کنم یک چندی هم صبربر او که صبر از او نتوان کرد. سعدی. سعدیا دور نیکنامی رفت نوبت عاشقی است یک چندی. سعدی
بشرایط بندگی نیکو عمل کردن بنده نیک بودن: (اگر مرا هزار جان باشد فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم)
بشرایط بندگی نیکو عمل کردن بنده نیک بودن: (اگر مرا هزار جان باشد فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم)